بن
آی ریشه ها
سستی نگیرید
شاخچه هایم
گرد از رخ مهتاب میگیرد..
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم تیر ۱۳۸۸ ساعت 22:15 توسط فرهاد زاهدی
|
سستی نگیرید
شاخچه هایم
گرد از رخ مهتاب میگیرد..
در خاک سست این سان
باشم اسیر ماندن
چون آدم گدایان
بر چشمهای بی نور
بر دست های لرزان
امید دوز و نومید
از داد از گدایان
با آه و اوه و ناله
حسرت کشان و افتان
در کوچه های سینه
چون گرد باد غلطان
در خود فشردن و سوز
در خود شراره افشان
بر خویش پتک بودن
بر درد خویش سندان
ای وای اگر بمانم
در دشت سار زندان
ای وای اگر بمانم
گه سینه خیز و حیران
گه دست سوی نا ده
گه آرزوی درمان
از صد هزار بیمار
از هر به دره افتان...
ای کاش یک پرنده
می بود مست و پران
می چید خرده ام را
چون مرغک زمستان
ای وای اگر بمانم
این گون سست و این سان...