آواره

خاطره ام:

سنگ سفید،

چو چشم تو از انتظار...

تل سیاه،

سیاه بختم و تباه... 

هذیان های من

خم می شوم تا نشکنم

خم می شوم گر بشکنم

این خم شدن آن خم شدن

آخر چنین است کم شدن

- - -

آخر چه دیدی راه را

آتش چه سان سوخت کاه را

در مه گرفته ماه را

خمیازه خوانی آه را ؟

 - - -

 یاوه ندان این گفته را

حرف دل آشفته را

بگذار تا زوزه کشد

آشفته سازد خفته را

- - -

گویند تو هستی فلان

کردی چنین کردی چنان

گویم  که خوب  ای مهربان

معلوم ! چه حاجت  این بیان

طنز

عاشق 2010

گر می روی برو، ولی دیوانه می شوم

بر دست و پای کوچه ها، زولانه می شوم

هر روز بیاد وعده ات از هوش می روم

هر شب بیاد مهر  تو از خانه می شوم

گویند فلان بر عاشقی احسان کند هنوز

در عهد و مهر و عشق تو سگ سانه می شوم

دلدادگی و عشق و جنون کار من شود

در شعله های پوچ و کور افسانه می شوم

وسکی گران، تریاک و حشیش کی شود نصیب

با بنگ سر گران و ملنگانه می شوم

دود غلیظ می رود، از سینه از دهن

یعنی برای زندگی بیگانه می شوم

دانشکده میان همه جار می زنم

معشوقه رفت ز دست، چه ویرانه می شوم

یکدم یک نفس بمان تا طلوع روم

مضون برای سوژه عصرانه می شوم